مردی با اسلحه وارد یک بانک شد و تقاضای پول کرد وقتی پولهارا دریافت کرد رو به یکی از مشتریان بانک کرد و پرسید : آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد : بله قربان من دیدم سپس دزد اسلحه را به سمت شقیقه مرد گرفت و اورا در جا کشت او مجددا رو به زوجی کرد که نزدیک او ایستاده بودند و از آنها پرسید آیا شما دیدید که من از این بانک دزدی کنم؟ مرد پاسخ داد : نه قربان. من ندیدم اما همسرم دید!!!
حیف نون چند متر دورتر از قبری ایستاده بود و گریه می کرد. ازش پرسیدند چرا نزدیک تر نمی ری؟ گفت: مرحوم از فامیلای دورمون بود!
پیرمرد به زنش می گه: بیا یاد قدیما کنیم، من تو پارک باهات قرار می ذارم، تو بیا. پیرمرد می ره پارک، یکى دو ساعت طول می کشه زنش نمیاد. می ره خونه، می بینه زنش نشسته خونه داره گریه می کنه. می پرسه چى شده؟ زنش می گه: مثلا بابام نذاشت بیام!
مرده چاقو پیدا می کنه می پرسه این چیه؟ اون یکی می گه بچه اره است که هنوز دندان در نیاورده!
حیف نون توی دستشویی بوده که برق می ره. جیغ می زنه. زنش می گه: برق رفته، چرا جیغ می زنی؟ می گه: فکر کردم زیاد زور زدم کور شدم!